سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین دانش لا اله إلاّ اللّه است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 5  بازدید دیروز: 1   کل بازدیدها: 5592
 
دلم گرفت ای هم نفس
 
چه زیباست....
نویسنده: تنها(چهارشنبه 87/3/1 ساعت 1:58 صبح)
 

چه خوش است در کویر دل انسانها بزر عشق پاشیدن

چه زیباست قلب را خورشید کرده و بر این دانه تابیدن

چه زیباست اشک را جویبار کرده و به پای این دانه ریختن

چه زیباست خون دل را در جام صبر جای دادن و شاهد باروری

گل محبّت شدن

وزیباتر آنکه ثمره این عشق را دیدن و گلبرگ محبتی از این باغ چیدن



نظرات دیگران ( )

کاش میگفتم...
نویسنده: تنها(چهارشنبه 87/3/1 ساعت 1:57 صبح)

کلاس دهم

وقتی سر کلاس زبان نشستم ..به بهترین دوسـتم و موهای بلند و ابریشمینش چشم دوخنم و آرزو کــردم که کاش مال من بود ..ولی اون هیچ توجهی به من نداشت و میدونستم که احساسی به من نداره . .بعد از کلاس اون به طرف من اومد و ازم جزوه هایی رو که دیروز گم کرده بود و نداشت درخواست کرد من جزوه هارو بهش دادم و اون ازم تشکر کردو صورتمو بوسید

همون موقع خواستم بهش بگم که دوستش دارم و فقط نمیخوام که یه دوست ساده باشیم ولی نفهمیدم که چرا روم نشد بهش بگم.

 کلاس یازدهم

..تلفن زنگ زد ..خودش بود خیلی ناراحت بود و زیر لب چیزایی با گریه میگفت درباره این که چه جوری قلبش از عشق شکسته بود از من خواست برم اون جا که تنها نباشه و من رفتم ..تا روی مبل نشستم و به چشمای نازش خیره شدم آرزو کردم که کاش مال من بود .. ولی اون این احساس رو نداشت و من اینو می دونستم .بعد از دوساعت و دیدن یه فیلم کمــدی و خوردن سه بسته چیپس ..تصمیم گرفت که بره بخوابه ..به من نگاه کرد و گفت :متشکرم و ضورتمو بوسید...

همون موقع خواستم بهش بگم که دوستش دارم و فقط نمیخوام که یه دوست ساده باشیم ولی نفهمیدم که چرا روم نشد بهش بگم

سال آخر

روز قبل از جشن اون به اتاق من اومد و بهم گفت که دوستش مریض شده و به نظر نمیاد به این زودی حالش خوب شه و کسی رو ندارم که باهاش تو جشن شرکت کنم

منم کسی رو نداشتم که باهاش برم به جشن ....ما تو کلاس هفتم به هم قول داده بودیم هر موقع خواستیم بریم جایی و کسی رو نداشتیم ..مث دو تا دوست با هم به اون جا بریم ..شب جشن ..وقتی همه چی تموم شده بود ..من جلوی پله های خونه شون ایستاده بودم و به اون خیره شده بودم که داشت به من لبخند میزد

و با چشمای مث کریستالش به من خیـره شده بود ..من آرزو کردم که اون مال من بود ولی اون این جوری فکر نمیکرد و احساس مـن رو نداشـت و من اینو می دونستم ..اون گـــــــــفت :خیلی خوش گذشت ..مرسی ...وصورتــمو بوسید

همون موقع خواستم بهش بگم که دوستش دارم و فقط نمیخوام که یه دوست ساده باشیم ولی نفهمیدم که چرا روم نشد بهش بگم

روز فارغ التحصیلی

روزا و هفته ها و ماهها تا چشم به هم زدم گذشت و روز فارغ التحصیلی رسیـد ..من می دیدم که اون مث یه فرشته خرامان خرامان رفت بالای سن و مدرکش رو گرفت ..آرزو کردم که کاشکی مال من بود ولی اون احساس منو نداشت و من اینو خبر داشتم ..قبل از این که همه برن خونه شون اون با لباس فارغ التحصیلیش اومد به طرف من و شروع به گریه کرد ..من اونو در آغوش گرفتم و دلداریش دادم ..بعدش اون سرشو از روی شونه من بلند کرد و گفت :تو بهترین دوست منی ازت ممنونم و صورتمو بوسید...

 همون موقع خواستم بهش بگم که دوستش دارم و فقط نمیخوام که یه دوست ساده باشیم ولی نفهمیدم که چرا روم نشد بهش بگم

چند سال بعد

روی نیمکت کلیسا نشسته ام ..و اون داره ازدواج میـــکنه ..من به اون نگاه میکردم که بله رو میگه و به ســوی زندگی جدیدش میرفت...با یه مرد دیگه ازدواج کرد ..من میخواستم که اون مال من باشه ...ولی اون این احساس رو نداشت و من اینو میدونستم قبل از این که بره به طرف من اومد و گفت ..تو هم اومدی !!!و ازم تشـکر کرد و صورتمو بوسید..

همون موقع خواستم بهش بگم که دوستش دارم و فقط نمیخوام که یه دوست ساده باشیم ولی نفهمیدم که چرا روم نشد بهش بگم

تشییع جنازه

سالها گذشت...داخل تابوت به دختری نگاه کردم که یه زمانی بهترین دوستم بود ....تو مراسم ترحیم .اونا دفتر خاطراتش رو که در زمان تحصیل نوشته بود خوندن .. اون نوشته بود :من به اون خیـــره شدم و آرزو کردم که کاشــــکی مال من بود ولی او احساس منو نداشت و من خبر داشتم ..من میخواسم بهش بگم که دوستش دارم و فقط نمیخوام که دوست ساده باشیم ..من عاشقش بودم ولی نفهمیدم چرا روم نشد بهش بگم ..من آرزو داشتم که اون بهم بگه که عاشق منه ..با خودم فکر کردم و اشک ریختم که کاش بهش میگفتم.



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اینم بی وفایی
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| پیوندهای روانه ||
ژئوئید [57]
[آرشیو(1)]


|| فهرست موضوعی یادداشت ها ||
خدا[3] . دل نوشته[2] . عکس[2] .
|| مطالب بایگانی شده ||
بهار 1387

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
دلم گرفت ای هم نفس
تنها

|| لوگوی وبلاگ من ||
دلم گرفت ای هم نفس

|| عضویت در سایت||